بدساختلغتنامه دهخدابدساخت . [ ب َ ] (ص مرکب / ن مف مرکب ) بد ساخته شده . نیکو ساخته نشده . بدساز. (ناظم الاطباء).
بدساختگیلغتنامه دهخدابدساختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری : محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی ) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 25).
بدساختگیلغتنامه دهخدابدساختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری : محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی ) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 25).
بیسجلغتنامه دهخدابیسج . [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سج ) بی شکل . بدوضع و بدساخت . (ناظم الاطباء). رجوع به سج شود.
نعل پارهلغتنامه دهخدانعل پاره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شکسته نعل . (یادداشت مؤلف ). نعل کهنه و فرسوده . نعلی که به علت کهنگی و فرسودگی از سم ستور افتاده باشد. || کنایه از چیز بی ارزش و بی مقدار. || کنایه از گوشواره ٔ سخت بزرگ و بی تناسب از طلا و جز آن . (یاد
بدسازلغتنامه دهخدابدساز. [ ب َ ] (ص مرکب ) چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج ). بدساخت . بد ساخته شده . || غضبناک و پر از خشم . (ناظم الاطباء). ناسازگار. (یادداشت مؤلف ). بدرفتار. بدسلوک : جهانجوی را نام شاهوی بودیکی شوخ و بدساز و بدخوی بود. <p class="
بدساختگیلغتنامه دهخدابدساختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری : محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی ) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 25).