بدقطعلغتنامه دهخدابدقطع. [ ب َ ق َ ] (ص مرکب ) که اندازه ٔ آن ناموزون و نامتناسب است . بدبرش . بدقواره . مقابل خوش قطع: این زمین بدقطع است . (از یادداشتهای مؤلف ).
بذقطةلغتنامه دهخدابذقطة. [ ب َق َ طَ ] (ع مص ) پراکندن مرد متاع و سخن را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بدبرشلغتنامه دهخدابدبرش . [ ب َ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) که بد بریده شده باشد. بدقطع. مقابل خوش برش : جامه ٔ بدبرش . (از یادداشتهای مؤلف ).