بدلیلغتنامه دهخدابدلی . [ ب َ دَ ] (ص نسبی ) چیزی که جنسش بد باشد. خوش ظاهر و بدباطن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). قلب . (یادداشت مؤلف ) : یک هنرستش که عیب او ببردآنکه زوالست فعلش و بدلی .ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص <span class="hl"
بدلیدیکشنری فارسی به انگلیسیcounterfeit, dummy, fake, false, gewgaw, imitation, imitative, pretended, shoddy
بیدلی، بیدلیفرهنگ مترادف و متضاد۱. دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی ۲. آزردگی، دلآزردگی ≠ زندهدلی ۳. افسردگی، دلتنگی ۴. ترسویی، کمدلی ≠ پردلی
بیدلیلغتنامه دهخدابیدلی . [ دِ ] (اِخ ) از گفته ٔ مؤلف مرآة الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبداﷲ دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است . (مرآة الخیال ص 338).
بیدلیلغتنامه دهخدابیدلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیدل . دل از دست دادگی : من و تو سخن چون توانیم گفتن من از بیدلی و تو از بی دهانی . پنجهیری . || آزردگی . دلتنگی . افسردگی . || بی جرأتی و جبن . (ناظم الاطباء). ترس . جبن
بدلیسلغتنامه دهخدابدلیس . [ ب ِ ] (اِخ ) شهرکی است به ارمینیه با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از آن زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب خیزد. (حدود العالم از مؤلف ). شهری است در آناتولی شرقی و در ولایتی بهمین نام در کنار رود بتلس ، در حدود یازده هزار تن سکنه دارد. این شهر در ساله
بدلیسیلغتنامه دهخدابدلیسی . [ ب ِ ] (اِخ ) مولانا حکیم الدین ادریس . مورخ کردنژاد و مؤلف تاریخ هشت بهشت در تاریخ سلطنت هشت تن از آل عثمان و سلیم نامه که ابتدا در خدمت آق قوینلو بود و سپس بسال 907هَ . ق . بدربار عثمانی گریخت و در 926<
بدلیونلغتنامه دهخدابدلیون . [ ب َ ] (از یونانی ، اِ) به لغت سریانی صمغی باشد سیاه رنگ بسرخی مایل مشهور به مقل ازرق . (برهان قاطع) (آنندراج ). راحةالاسد. مقل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مقل ازرق شود.
بدلیسلغتنامه دهخدابدلیس . [ ب ِ ] (اِخ ) شهرکی است به ارمینیه با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از آن زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب خیزد. (حدود العالم از مؤلف ). شهری است در آناتولی شرقی و در ولایتی بهمین نام در کنار رود بتلس ، در حدود یازده هزار تن سکنه دارد. این شهر در ساله
بدلیسیلغتنامه دهخدابدلیسی . [ ب ِ ] (اِخ ) مولانا حکیم الدین ادریس . مورخ کردنژاد و مؤلف تاریخ هشت بهشت در تاریخ سلطنت هشت تن از آل عثمان و سلیم نامه که ابتدا در خدمت آق قوینلو بود و سپس بسال 907هَ . ق . بدربار عثمانی گریخت و در 926<
بدلیونلغتنامه دهخدابدلیون . [ ب َ ] (از یونانی ، اِ) به لغت سریانی صمغی باشد سیاه رنگ بسرخی مایل مشهور به مقل ازرق . (برهان قاطع) (آنندراج ). راحةالاسد. مقل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مقل ازرق شود.
گنبدلیلغتنامه دهخداگنبدلی . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد که در 48هزارگزی شمال باختری مانه و 4هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ بجنورد به حصارچه واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش <span class="
جبدلیلغتنامه دهخداجبدلی . [ ج َ دُ ] (اِ) نیم تنه ای که حاشیه دوزی طلا یا نقره داشته باشد. جبضولی . (دزی ج 1). رجوع به جبضولی شود.
عبدلیلغتنامه دهخداعبدلی . [ ع َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعبه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 62هزارگزی شمال خاوری اهواز و ساحل باختری رودخانه شطیطبین دو رودخانه ٔ شطیط و دز واقع و در جلگه است . هشتاد تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ شطیط
عبدلیلغتنامه دهخداعبدلی . [ ع َ دُ لی ی ] (اِخ ) علی بن محمدبن عبداﷲبن عمروبن کعب بن سلمة الخولانی العبدلی . از یوسف بن عبدالاعلی و محمدبن عبداﷲبن عبدالحکیم روایت کند وی مردی صالح و ثقه بود به سال 329 هَ . ق . به مصر درگذشت . (اللباب ج <span class="hl" dir="lt