بلد شدنلغتنامه دهخدابلدشدن . [ ب َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانستن . آموختن . یاد گرفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دانا شدن . عالم گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بَلد شود.
بده شدنلغتنامه دهخدابده شدن . [ ب َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، از چشم افتادن و بد جلوه کردن : من نزد فلان بده شدم .
دیگر شدنلغتنامه دهخدادیگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدل شدن . عوض شدن . مبدل گشتن . متحول گردیدن . جز آنچه قبلاً بود گردیدن . تبدیل . تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گرنه آیین