بدمنشلغتنامه دهخدابدمنش . [ ب َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بداندیش . || بدسرشت . بدفطرت . (یادداشت مؤلف ) : ز ضحاک بدگوهر بدمنش که کردند شاهان ورا سرزنش . فردوسی .بیارید این پلید بدکنش رابلایه گنده پیر بدمنش را.
لطف الغتنامه دهخدالطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن صدرالدین عراقی از نزدیکان امیر مبارزالدین محمد مؤسس سلسله ٔ مظفریّه در قرن هشتم هجری . (حاشیه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت ج 3 ص 181). وی