بدنفسیلغتنامه دهخدابدنفسی . [ ب َ ن َ ] (حامص مرکب ) شهوت پرستی و بدفطرتی . (ناظم الاطباء). خبث سریرت . (یادداشت مؤلف ).
بدنفسلغتنامه دهخدابدنفس . [ ب َ ن َ ] (ص مرکب ) بدفطرت و کسی که شهوت پرست بود. (ناظم الاطباء). بدذات و بدسرشت . (آنندراج ). و رجوع به نفس شود.
بدنفسلغتنامه دهخدابدنفس . [ ب َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که نفسش متعفن و با صدای منکر بود. (ناظم الاطباء).
خوشقلبیفرهنگ مترادف و متضادخوشذاتی، خوشفطرتی، نیکسرشتی، نیکنفسی، نیکنهادی، نیکونهادی ≠ بدذاتی، بدنفسی
بدسگالیفرهنگ مترادف و متضادبداندیشی، بدخواهی، بدسرشتی، بدگویی، بدنهادی، دشمنی، بدنفسی ≠ نیکنهادی، نیکخواهی، نیکاندیشی
بدذاتیفرهنگ مترادف و متضادبداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کجنهادی ≠ خوشذاتی
خبثفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پستفطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی ۲. کینتوزی، کینخواهی، کینهورزی ۳. بدخواهی، پلیدخویی ۴. دشمنی، عداوت ۵. بدنفسی، بدنهادی