بدعتفرهنگ فارسی عمید۱. چیز نوپیداشده که سابقه نداشته باشد.۲. رسم و آیین نو.۳. سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود.
بدعتلغتنامه دهخدابدعت . [ ب ِ ع َ ] (ع ، اِ) بدعة. چیز نوپیدا و بی سابقه . آیین نو. رسم تازه . (فرهنگ فارسی معین ) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" d
بدیهتلغتنامه دهخدابدیهت . [ ب َ هََ ] (ع ، اِ) بدیهة.- بربدیهت ؛ بی اندیشه : گفت [ خواجه احمد ] بنده نیز بیندیشد آنگاه آنچه او را فراز آید باز نماید که بر بدیهت راست نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). و رجوع
بدعتفرهنگ فارسی معین(بِ عَ) [ ع . بدعة ] ( اِ.) نوآوری ، به ویژه رسم یا آیین تازه ای که مورد پذیرش قرار نگرفته یا مخالف سنت پذیرفته شده باشد.
کریهالمنظرفرهنگ مترادف و متضادبدشکل، بدصورت، بدگل، بدنما، بدهیئت، زشت، زشتروی، کریهمنظر ≠ چشمنواز، زیبا
دژخیمه رنگلغتنامه دهخدادژخیمه رنگ . [ دُ م َ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) دژخیم رنگ . بدشکل . بدهیئت . (ناظم الاطباء).
بدترکیبفرهنگ مترادف و متضادبدریخت، بدشکل، بدقیافه، بدقواره، بدگل، بدلقا، بدمنظر، بدنما، بدهیکل، بدهیئت، زشت، کریه، کریهالمنظر ≠ قشنگ، خوشترکیب
زبانی رویلغتنامه دهخدازبانی روی . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از زشت . بدهیئت . نظیر دیوصورت : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجی و تاریک و رنجور.منوچهری .
ژنلغتنامه دهخداژن . [ ژَ ] (ص ) زشت . بدهیئت . (آنندراج ). در زبان پهلوی زشت باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 51). فرومایه . دون . (ظاهراً از مجعولات شعوری است ).