بده و بستانلغتنامه دهخدابده و بستان . [ ب ِ دِ هَُ ب ِ ] (اِ مرکب ) بده بستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بده بستان شود.
نشان خودروbonnet badge, hood badgeواژههای مصوب فرهنگستاننشان یا نام خودروساز که بر روی درِ موتور نصب میشود
سنجاقیpin button, pinback, button button badge, pin-backواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای از جنسهای مختلف در اشکال گوناگون، دارای تصویر یا نوشتهای بر رو و سنجاقی در پشت، که به کیف یا لباس یا وسایل شخصی وصل میکنند
بیضةلغتنامه دهخدابیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (اِخ ) نام آبی است . (از لسان العرب ). آبی است بین حلب و تدمر. (از مراصد الاطلاع ).
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (ع اِ مصغر) مصغر بیضة. رجوع به بیضة شود. || (اصطلاح پزشکی عرب زبانان ) اُوول = بُذَیْرة (مصغر بذر)، و آن عبارتست از تخمک جانوران که از مجرای تخمدان خارج و آماده ٔ لقاح شود. (از مصوبات فرهنگستان مصر). و رجوع به تخمک شود.
بده بستانلغتنامه دهخدابده بستان . [ ب ِ دِه ْ ب ِ ](اِمص مرکب ) در تداول عامه ، ستد و داد. داد و ستد. معامله . بیع و شری . (یادداشت مؤلف ). بده و بستان .
خرید و فروشواژهنامه آزادخرید و فروش:خرید و فروش در لغت نامه دهخدا چنین آمده:(ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مبایعه . سودا. معامله . تجارت . داد و ستد. بیع و شری . بده و بستان .
خرید و فروشلغتنامه دهخداخرید و فروش . [ خ َ دُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مبایعه . سودا. معامله . تجارت . داد و ستد. بیع و شری . بده و بستان . سودا. (یادداشت بخط مؤلف ) : مکدر مشو می ز زر بهتر است خرید و فروشت بهم درخور است .ملافوقی یزدی (ا
بدهفرهنگ فارسی عمیدخشکهپلاو: ◻︎ پرستنده باشم به آتشکده / نسازم خورش جز ز شیر و بده (فردوسی: لغتنامه: بده).
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 209 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب ُ دَ / دِ ] (اِ) رگوی سوخته که با چخماق آتش بر آن زنند. (از برهان قاطع). رگوی سوخته وچوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش درگیرد و آن را خف و پود و زک گویند و در عراق عجم پد و پود را با هم ترکیب کرده خف را پدپود گ
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب ِ دِه ْ ] (اِ) چیزی که بر ذمه ٔ شخصی بود و شخص ملزم بر دادن آن باشد. (ناظم الاطباء). دین . بدهی . وام که ستده باشند. مقابل بستان و طلب . (از یادداشتهای مؤلف ).
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب َ / ب ُدْه ْ ] (ع اِ) آغاز هر چیز. || ناگاه . || ناگاه آینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
حربدهلغتنامه دهخداحربده . [ ح َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل ، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسه ٔ آمل به محمودآباد. دشت است . هوای آن معتدل ، مرطوب ، مالاریائی است و <span cl
خرابدهلغتنامه دهخداخرابده . [ خ َ دِ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است در حدود مشهدسر فرح آباد. بنابر قول ظهیرالدین مرعشی که می گوید: دههای ذیل دربار فروش یا حدود مجاور آن در مشهدسر یا فرح آباداند. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 160).
خرابدهلغتنامه دهخداخرابده . [ خ َ دِ ] (اِخ ) نام یکی ازچهار قریه است در مغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی و این چهار قریه با هم در یک جا قرار دارند و اسامی آنها عبارت است از کشه که اکنون به خراب ده معروف است چون در اثر زلزله ویران شده ، زردوان و رزن و قلعه . (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ
چویبدهلغتنامه دهخداچویبده . [ چ َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان .300 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ بهمن شیر آبیاری میشود. محصول عمده اش انار و خرما است . ساکنینش از طایفه ٔآل ابوفرهان هستند. چویبده از دو محل مشهور به یک و
خوبدهلغتنامه دهخداخوبده . [ دِه ْ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان ، دارای 110 تن سکنه . آب آن از شمرود و محصول آن برنج و ابریشم و صیفی و چای و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج