بدپدرلغتنامه دهخدابدپدر. [ ب َ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) ناپدری .(ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 162) : گریان شده ست بی تو چو پیوسته بخت و ملک همچون یتیم طفل که در دست بدپدر.شمس
بیدادگرلغتنامه دهخدابیدادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بیدادمند. بیدادوند. ستمگر و متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). جائر. غاشم . ستمکار. غشوم . متعدی . قاسط. ستم پیشه . جفاکار. جفاپیشه . طاغیه . (یادداشت مؤلف ). ظالم و ستمکار لیکن موافق قاعده نادادگر باید چه دادگر گوئیا صیغه ٔ فاعل است و سلب آن با لفظ «ن
بیدادگردیکشنری فارسی به انگلیسیdespot, heavy-handed, inhuman, oppressive, tyrannical, tyrannous, tyrant
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح َ ج َ] (ع اِ) سنگ . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیةکالیاقوت اولا، و سواء حفظت رطوبته کالمنطرقات ام لا، کتام الترکیب من المعادن و غیره کالاملاح ، فما له اسم ٌو قد تقرر فی العرف ففی موضعه و غیره یذکرهنا. و حقیقة ا