بدینلغتنامه دهخدابدین . [ ب َ ] (ع ص ) تناور. ج ، بُدُن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جسیم . بادن . (یادداشت مؤلف ). مذکر و مؤنث در آن یکسان است . (از منت
بدینلغتنامه دهخدابدین . [ ب َ / ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) به این . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به این : بدین صفت . بدین شکل . (فرهنگ فارسی معین ) : شدم پیر بدین سان
پای بازپس نهادنلغتنامه دهخداپای بازپس نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عقب ماندن . کم آمدن : اگر از بحتری شاعر وزیر قصیده ای بدین روی و وزن و قافیه خواهد هم از آن پای باز پس نهد. (ت
گژدهملغتنامه دهخداگژدهم . [ گ َ دَ هََ ] (اِخ ) نام پهلوانی است ایرانی . (برهان ) (آنندراج ) : بدین روی دژدار بد گژدهم دلیران بیدار بااو بهم . فردوسی .رجوع به فهرست ولف شود.
متکلم لقبلغتنامه دهخدامتکلم لقب . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ل َ ق َ ] (ص مرکب ) کسی که لقب و منصب متکلم دارد. عالمان علم کلام : متکلم لقبان این امت را بدین روی غلطی بزرگ افتاده است . (جام
طرخانلغتنامه دهخداطرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام قهرمانی تورانی در شاهنامه . (فهرست ولف ) : سرافراز طرخان بیامد دوان بدین روی دژ با یکی ترجمان . فردوسی .به طرخان چنین گفت کای سرفرازبر
بهانه جستنلغتنامه دهخدابهانه جستن . [ ب َ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست آویز بدست آوردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اعتلال . (منتهی الارب ) : بدو گفت هومان که خیره مگوی