بد کردنلغتنامه دهخدابد کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )... به کسی یا باکسی ؛ بدرفتاری کردن با او. بدی کردن با او. اسائه . ظلم کردن . (از یادداشت مؤلف ). بدکرداری کردن . بدفعلی نمو
خوب و بد کردنلغتنامه دهخداخوب و بد کردن . [ ب ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزیدن . به گزینی کردن . انتخاب کردن . اختیار. اجتباء. گزیدن خوبها و رد کردن بدها. غث و سمین کردن . جید را از ردی ج
خوب و بد کردنلغتنامه دهخداخوب و بد کردن . [ ب ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزیدن . به گزینی کردن . انتخاب کردن . اختیار. اجتباء. گزیدن خوبها و رد کردن بدها. غث و سمین کردن . جید را از ردی ج
ناخوب کردنلغتنامه دهخداناخوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بد کردن . خطا کردن : به امید بیشی نداد و نخوردخردمند داند که ناخوب کرد. سعدی .دگر روز خادم گرفتش به راه که ناخوب کردی به رای
ناشایست کردنلغتنامه دهخداناشایست کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار بد کردن . گناه کردن . مرتکب گناه شدن . کار حرام و ناروا و ناسزا کردن : ز ناشایست کردن شرمش آمدکه بر دو کتف خود دو پ