برآب بستنلغتنامه دهخدابرآب بستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به آب بستن . || سیراب کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : زبان برگ پان تا در دهان غنچه اش دیدم بر آب گریه بستم گلبن آشفته حالی را.(طغرا از آنندراج ).
زبرآبلغتنامه دهخدازبرآب .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) پرده ای است که بر روی آب راکد می بندد. (ناظم الاطباء). سبزیی باشد که بر روی آب ایستاده پیدا آید. (آنندراج ). رجوع بفرهنگ شعوری شود.