برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل ر
برآوردنفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.۲. روا کردن.۳. پذیرفتن و انجام دادن.۴. پروردن.
برآوریدنلغتنامه دهخدابرآوریدن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برآوردن : فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس . منوچهری .همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ . اسدی
پیشایندیcontingency 1واژههای مصوب فرهنگستانزمان یا هزینهای که برای برآوردن نیازهای پیشبینینشدۀ پروژه در نظر گرفته میشود
تغذیۀ شیرخوارگیinfant nutritionواژههای مصوب فرهنگستانرژیمی غذایی برای برآوردن نیازهای تغذیهای از لحظۀ تولد تا یکسالگی
غذاویتامینvitafoodواژههای مصوب فرهنگستانهر فراوردۀ غذایی که برای برآوردن نیازهای تغذیهای افراد طراحی و تهیه شده باشد
کُنامبازارniche marketواژههای مصوب فرهنگستانبخش کوچکی از بازار که بر ارائة محصول برای برآوردن نیازهای خاص متمرکز است
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل ر
برآوردنفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.۲. روا کردن.۳. پذیرفتن و انجام دادن.۴. پروردن.
برآوردنفرهنگ فارسی معین( ~. وَ دَ) (مص م .) 1 - بلند کردن ، بالا بردن . 2 - اجابت کردن ، انجام دادن . 3 - پروردن .
دست برآوردنلغتنامه دهخدادست برآوردن . [ دَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست بیرون آوردن . خارج ساختن دست از چیزی : برآری دست از آن برد یمانی نمائی دست برد آنگه که دانی . نظامی .کنونت که دست است دستی بزن دگر کی برآری تو دست از کفن . <p c
دود برآوردنلغتنامه دهخدادود برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دود انگیختن . (ناظم الاطباء). آتش افروختن و دود بلند کردن . (یادداشت مؤلف ).دعر؛ دود برآوردن چوب و افروخته نگردیدن . تعلیب . تعثین . عثن . عثان . عثون ؛ دود برآوردن آتش . (منتهی الارب ). || کنایه است از آه کشیدن :</span
پوست برآوردنلغتنامه دهخداپوست برآوردن . [ ب َ وَدَ ] (مص مرکب ) پوست کندن از ... پوست بازکردن از ... || سخت عذاب و شکنجه کردن : چو نتوان ز دشمن برآورد پوست از او سر بسر چون رهی هم نکوست .اسدی .
پینه برآوردنلغتنامه دهخداپینه برآوردن . [ ن َ / ن ِ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تولید شدن پینه و شوخ و کبره . رجوع به پینه شود.
خوی برآوردنلغتنامه دهخداخوی برآوردن . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوی آوردن . عرق کردن . (یادداشت مؤلف ). || عرق کنانیدن . || شرمسار کردن . (ناظم الاطباء). خجل گردانیدن