خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
براز
/barāz/
معنی
۱. = برازیدن
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] زیبایی؛ نیکویی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بغاز، گاز
۲. پینه، وصله
۳. زینت، آرایش
۴. آراستگی، زیبایی
دیکشنری
dropping, excrement, wedge
-
جستوجوی دقیق
-
براز
لغتنامه دهخدا
براز. [ ب َ ] (ع اِ) صحرا و فضای فراخ و جای گشاده ٔ بی درخت . (منتهی الارب )(آنندراج ). زمین فراخ و خالی . (مهذب الاسماء). البرزایضاً. (مهذب الاسماء) .
-
براز
لغتنامه دهخدا
براز. [ ب َ] (اِمص ) برازندگی و زیبائی و نیکویی و آراستگی . (برهان ). برازندگی . زیبائی . (فرهنگ اسدی ) : بحق آن خم ّ زلف بسان منقار بازبحق آن روی خوب کز او گرفتی براز.رودکی .- براز لفظین ؛ نزد بلغا آن است که شاعر لفظ مشترک را در ربط بر نمطی آرد که ...
-
براز
لغتنامه دهخدا
براز. [ ب ِ ] (ع اِ) فضله و غائط. (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). پلیدی مردم . (منتهی الارب ). سرگین آدمی . (آنندراج ). غائط. مدفوع . عدزه . گه . || (مص ) از میان صف بیرون آمدن برای جنگ کردن . برای جنگ بیرون آمدن . مبارزه . مبارزت . برون آ...
-
براز
لغتنامه دهخدا
براز. [ ب ُ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کُرد ایران است که تقریباً 100 خانوار میشوند و عده ای از آنها در هوباتو، قراتوره و مریوان سکنی دارند و فوق العاده جسور هستند. امیرتیمور این ایل را از خاک عثمانی به ایران انتقال داد. عده ای تخته قاپو شده بزراع...
-
براز
فرهنگ نامها
(تلفظ: barāz) (اوستایی) برازندگی ، زیبایی ، آراستگی .
-
براز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بغاز، گاز ۲. پینه، وصله ۳. زینت، آرایش ۴. آراستگی، زیبایی
-
براز
واژگان مترادف و متضاد
۱. گه، غایط، مدفوع ۲. سرگین ۳. پلیدی، فضولات، نجاست
-
براز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ برازیدن) barāz ۱. = برازیدن۲. (اسم مصدر) [قدیمی] زیبایی؛ نیکویی.
-
براز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] berāz ۱. غایط؛ سرگین؛ مدفوع.۲. = بِغاز
-
براز
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) گُوِه ، تکه چوبی که هنگام شکافتن چوب دیگر، در میان شکاف می گذارند. گاز و بغاز هم گویند.
-
براز
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) سرگین ، مدفوع آدمی .
-
براز
لهجه و گویش مازنی
beraaz گرازوحشی
-
براز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
dropping, excrement, wedge
-
براز
دیکشنری فارسی به عربی
رشاقة