برافروختن

مترادف

۱. روشن کردن، شعلهور ساختن، مشتعل ساختن ≠ خاموش کردن
۲. برافروخته شدن، به خشمآمدن، خشمگین شدن، غضبناک شدن ≠ آرامشدن
۳. سرخ شدن

جست‌وجوی دقیق

برافروختن

لغت‌نامه دهخدا

برافروختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افروختن . مشتعل ساختن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شعله ور ساختن . شعل . اشعال . تشعیل . (منتهی الارب ). || افزایش دادن . بالا بردن : صفت معجونی که خداوند فالج را تب آرد و حرارت را برمی افروزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی

برافروختن

دیکشنری فارسی به عربی

اثر (مع الشد) , اوقد , وهج

برافروختن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

enkindle

برافروختن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. روشن کردن، شعلهور ساختن، مشتعل ساختن ≠ خاموش کردن ۲. برافروخته شدن، به خشمآمدن، خشمگین شدن، غضبناک شدن ≠ آرامشدن ۳. سرخ شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

چهر برافروختن

لغت‌نامه دهخدا

چهر برافروختن . [ چ ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روی رخشان کردن . نورانی کردن روی . تابناک کردن . متلألأ کردن : که چون بامدادان چراغ سپهرجمال جهان را برافروخت چهر. نظامی .|| سرخ شدن چهره . گلگون شدن . گل بر چهره شکف

چهره برافروختن

لغت‌نامه دهخدا

چهره برافروختن .[ چ ِ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) صورت را جمال بخشیدن . به گلگونه آرایش رخسار کردن . آراستن رخسار. گلگونه کردن رخسار. همانند گل کردن رخسار : نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سا

چراغ برافروختن

لغت‌نامه دهخدا

چراغ برافروختن . [ چ َ / چ ِ ب َاَ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ افروختن . چراغ برکردن و چراغ برگرفتن و چراغ روشن کردن . (آنندراج ) : شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت برافروختم . سعدی .||

شمع برافروختن

لغت‌نامه دهخدا

شمع برافروختن . [ ش َ ب َاَ ت َ ] (مص مرکب ) شمع برفروختن . شمع روشن کردن . سوزاندن شمع روشنایی را. (یادداشت مؤلف ) : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آن کس پف کند سبلت بسوزد. ابوشکور بلخی .زرد گلان شمع برافروختند

موم برافروختن

لغت‌نامه دهخدا

موم برافروختن . [ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) شمع برافروختن . (آنندراج ) : نیوشنده از گرمی شاه روم به روغن زبانی برافروخت موم .نظامی .

جست‌وجوی متن

مشتعل شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

شعلهورشدن، برافروختن

اوقد

دیکشنری عربی به فارسی

روشن شدن , گرفتن , برافروختن

آتشدان 2

fire altar

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی بَرواره برای برافروختن آتش مقدس

سرخ ببین

گویش مازنی

شرمگین شدن – برافروختن چهره از شرم

برفروزانیدن

لغت‌نامه دهخدا

برفروزانیدن . [ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برفروختن . برافروختن . مشتعل کردن : تضریم ؛ برفروزانیدن آتش .(منتهی الارب ). و رجوع به فروختن و برافروختن شود.