براقعلغتنامه دهخدابراقع. [ ب َ ق ِ ] (ع اِ) براقیع. ج ِ برقوع ،بمعنی روی پوش . (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود.
براکیةلغتنامه دهخدابراکیة. [ ب ُ کی ی َ ] (ع اِ) نوعی از کشتی هاست . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوعی است از کشتی . (مهذب الاسماء).
براقةلغتنامه دهخدابراقة. [ ب َرْراق َ ] (ع ص ) زن صاحب جمال تابان بدن . (منتهی الارب ). || زن نیکوکار. (مهذب الاسماء).
براقیعلغتنامه دهخدابراقیع. [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ برقوع ،بمعنی روی پوش . (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود.
بروقةلغتنامه دهخدابروقة. [ ب َرْ وَ ق َ] (ع اِ) یکی بروق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در مثل است : أشکر من بروقة؛ حق شناس تر و سپاسگزارتر از بروقة، چه آن با دیدن ابر سبز شود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به بَروَق شود.
برقعلغتنامه دهخدابرقع. [ ب ُ ق َ / ب ُ ق ُ ] (ع اِ) روی بند ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم ). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی ). ده سر اسب خراس