برامکهلغتنامه دهخدابرامکه . [ ب َ م ِ ک َ ] (اِخ ) آل برمک . برمکیان . فرزندان برمک جد یحیی بن خالد. رجوع به آل برمک در همین لغت نامه و رجوع به تجارب السلف ص 100 و 101 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص <
ابوزکارلغتنامه دهخداابوزکار. [ اَ ؟ ] (اِخ ) مغنی . از برآوردگان برامکه به زمان هارون . وی نابینا بود.
جعفر برمکیلغتنامه دهخداجعفر برمکی . [ ج َ ف َ رِ ب َ م َ ] (اِخ )رجوع به جعفربن یحیی ... و آل برمک و برامکه شود.
ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) کلثوم بن عمروبن ایوب ثعلبی عتابی کاتب برامکه . رجوع به کلثوم ... شود.
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن موسی بن یحیی بن خالد برمکی . از برامکه و امیر سند. رجوع به عمران برمکی شود.