برانگیختنفرهنگ فارسی عمید۱. برانگیزانیدن؛ تحریک کردن.۲. ایجاد کردن؛ پدید آوردن.۳. بلند کردن؛ بیرون آوردن.۴. به پیامبری مبعوث کردن.۵. [قدیمی] زنده کردن مردگان در روز رستاخیز.۶. [قدیمی] تازاندن؛ به حرکت سریع واداشتن: اسب را برانگیخت.
برانگیختنلغتنامه دهخدابرانگیختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انهاض . اشخاص . حض . (دهار) (ترجمان القرآن ). تحریض . (دهار). تحریض کردن . (ناظم الاطباء).تثویر. اثاره . (ترجمان القرآن ). حث . (دهار). استحثاث . (تفلیسی ). تهییج . (المصادر زوزنی ). تهییج . تحریک . تحریک کردن . (ناظم الاطباء). تضریه . اغ
برانگیختندیکشنری فارسی به عربیاثر (مع الشد) , اجل , اغضب , حرارة , حرض , حرض عليه , شغل , مريض , نبات القراص ، استفزاز
برانگیختندیکشنری فارسی به انگلیسیabet, arouse, draw, egg, excite, motivate, foment, goad, incite, irritate, kindle, pique, prompt, provoke, quicken, raise, rouse, spur, stimulate, stir
برانگیختنفرهنگ فارسی عمید۱. برانگیزانیدن؛ تحریک کردن.۲. ایجاد کردن؛ پدید آوردن.۳. بلند کردن؛ بیرون آوردن.۴. به پیامبری مبعوث کردن.۵. [قدیمی] زنده کردن مردگان در روز رستاخیز.۶. [قدیمی] تازاندن؛ به حرکت سریع واداشتن: اسب را برانگیخت.
برانگیختنلغتنامه دهخدابرانگیختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انهاض . اشخاص . حض . (دهار) (ترجمان القرآن ). تحریض . (دهار). تحریض کردن . (ناظم الاطباء).تثویر. اثاره . (ترجمان القرآن ). حث . (دهار). استحثاث . (تفلیسی ). تهییج . (المصادر زوزنی ). تهییج . تحریک . تحریک کردن . (ناظم الاطباء). تضریه . اغ
برانگیختندیکشنری فارسی به عربیاثر (مع الشد) , اجل , اغضب , حرارة , حرض , حرض عليه , شغل , مريض , نبات القراص ، استفزاز
برانگیختندیکشنری فارسی به انگلیسیabet, arouse, draw, egg, excite, motivate, foment, goad, incite, irritate, kindle, pique, prompt, provoke, quicken, raise, rouse, spur, stimulate, stir
دود برانگیختنلغتنامه دهخدادود برانگیختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآوردن . دود انگیختن . (یادداشت مؤلف ) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد. عسجدی .- دود برانگیختن از(ز) جایی ؛ به آتش کشیدن
رزم برانگیختنلغتنامه دهخدارزم برانگیختن . [ رَ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ برپا کردن . جنگ برانگیختن : برانگیخت رزمی چو بارنده میغتگرگش ز پیکان و باران ز تیغ.نظامی .
رستخیز برانگیختنلغتنامه دهخدارستخیز برانگیختن . [ رَ ت َ / رَ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) محشر برپا کردن . غوغا افکندن . هنگامه بپا کردن : من و این سواران و شمشیر تیزبرانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی .وگرنه من و گ
نقش برانگیختنلغتنامه دهخدانقش برانگیختن . [ ن َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقش باختن . رل بازی کردن : چه نقش ها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه . حافظ. || صورت ساختن . صورت تصویر کردن . شمایل ساختن . صورتگری و صورت سازی
برانگیختنفرهنگ فارسی عمید۱. برانگیزانیدن؛ تحریک کردن.۲. ایجاد کردن؛ پدید آوردن.۳. بلند کردن؛ بیرون آوردن.۴. به پیامبری مبعوث کردن.۵. [قدیمی] زنده کردن مردگان در روز رستاخیز.۶. [قدیمی] تازاندن؛ به حرکت سریع واداشتن: اسب را برانگیخت.