بهبوددهندۀ نانbread improver, bread modifierواژههای مصوب فرهنگستاننوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن میشود
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است
قطرِ برابرِ سینهdiameter at breast height, diameter breast heightواژههای مصوب فرهنگستانقطر درخت در ارتفاع برابر سینۀ شخص اندازهگیر که بهطور قراردادی در فاصلۀ یکمتروسیسانتیمتری از سطح زمین در نظر گرفته میشود
بیسکویت کشتیship biscuit, hard bread, hard tack/ hardtack, pilot breadواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیسکویت سفت با ماندگاری طولانی و مواد مغذی که در شناورها از آن در شرایط اضطراری استفاده میکنند
بافتهbraidواژههای مصوب فرهنگستانشیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعهای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یکبهیک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطهای واقع بر یکی از خطهای موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل میکند
برایفرهنگ فارسی عمید۱. به منظورِ؛ با این هدف که.۲. به علتِ؛ به سببِ.۳. برای اختصاص دادن چیزی به کار میرود: این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است.۴. در ازایِ؛ در برابرِ.۵. نسبت به؛ به خاطرِ: برایش میمیرد.
برایلغتنامه دهخدابرای . [ ب َ ی ِ ] (حرف اضافه ) تعلیل را رساند. بواسطه ٔ. بعلت . بسبب . بجهت . (ناظم الاطباء). جهت . (آنندراج ).حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار می برد. سعدی .یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشی
ناخن برایلغتنامه دهخداناخن برای . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . (انجمن آرای ناصری ). از ناخن + برا (برنده ). رشیدی گوید «ناخن برا مقراض باشد و ناخن برای به بای فارسی ، مخفف ناخن پیرای ، و آن آلتی است که بدان ناخن پیرایند، و ظاهراً هر دو یک لغت است به بای فارسی » ناخن پیرا لغتی جداگانه است . (از ح
برایفرهنگ فارسی عمید۱. به منظورِ؛ با این هدف که.۲. به علتِ؛ به سببِ.۳. برای اختصاص دادن چیزی به کار میرود: این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است.۴. در ازایِ؛ در برابرِ.۵. نسبت به؛ به خاطرِ: برایش میمیرد.
برایلغتنامه دهخدابرای . [ ب َ ی ِ ] (حرف اضافه ) تعلیل را رساند. بواسطه ٔ. بعلت . بسبب . بجهت . (ناظم الاطباء). جهت . (آنندراج ).حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار می برد. سعدی .یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشی
صوابرایلغتنامه دهخداصوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.