برترلغتنامه دهخدابرتر. [ ب َ ت َ] (ص تفضیلی ) اعلی . (ترجمان القرآن ). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی . (آنندراج ). افضل . اجل . مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل . مقابل پست تر : بفرمان او گردد این آسمان
برتردیکشنری فارسی به انگلیسیabove, ascendant, ascendent, dominant, excellent, high, major, noble, over-, pre-eminent, predominant, preeminent, preponderant, sovereign, super-, superior, top, topper, undeniable
عجب نمودنلغتنامه دهخداعجب نمودن . [ ع ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تکبر کردن . خود را برتر دانستن . رجوع به عُجب شود.
ترفعفرهنگ فارسی عمید۱. بلندی جستن؛ به بلندی گراییدن.۲. خود را از دیگران برتر دانستن.۳. بلند شدن.۴. بلندمرتبه شدن.۵. سربلندی.۶. غرور؛ تکبر.
فضل نهادنلغتنامه دهخدافضل نهادن . [ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح دادن . برتر دانستن : آدمیزاد نیک محضر باش تا ترا بر دواب فضل نهند.سعدی (صاحبیه ).
آلا بالاگویش گنابادی در گویش گنابادی به معنی تجمل ، شکوه ، جاه و جلال ، دم و دستگاه ، اسباب و زینت های گران بها، به ظاهر و لباس و تجملات فرد نیز اطلاق می کنند ، کنایه از خود را برتر دانستن نسبت به دیگران
برترلغتنامه دهخدابرتر. [ ب َ ت َ] (ص تفضیلی ) اعلی . (ترجمان القرآن ). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی . (آنندراج ). افضل . اجل . مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل . مقابل پست تر : بفرمان او گردد این آسمان
برتردیکشنری فارسی به انگلیسیabove, ascendant, ascendent, dominant, excellent, high, major, noble, over-, pre-eminent, predominant, preeminent, preponderant, sovereign, super-, superior, top, topper, undeniable
زبرترلغتنامه دهخدازبرتر. [ زَ ب َ ت َ ] (ص تفضیلی ) (از: اسم + پساوند تفضیل )، بالاتر. برتر. عالیتر. بلندتر. والاتر : آفتاب ار زبرتر است چه شدکار گوهر نه مستقر دارد.انوری .
برترلغتنامه دهخدابرتر. [ ب َ ت َ] (ص تفضیلی ) اعلی . (ترجمان القرآن ). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی . (آنندراج ). افضل . اجل . مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل . مقابل پست تر : بفرمان او گردد این آسمان