برتویدنلغتنامه دهخدابرتویدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) برتاویدن . برتافتن . تافته شدن . بریان و برشته شدن : منکر شو ار توانی نار سعیر راتا اندر او بحشر بسوزی و برتوی . سوزنی .رجوع به تویدن شود.
برطپیدنلغتنامه دهخدابرطپیدن . [ ب َ طَ دَ ](مص مرکب ) طپیدن . تپیدن . بی قراری کردن : نرنجم ز خصمان اگر برطپندکزین آتش پارسی در تبند. سعدی .- دل برطپیدن ؛ مضطرب و پریشان شدن : چو ار
تویدنلغتنامه دهخداتویدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بریان و برشته شدن . تافتن . تابیدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : منکر شو ار توانی نار سعیراتا اندرو به حشر بسوزی و برتوی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تاب و تابیدن و تافتن و تو و تر