برجیسلغتنامه دهخدابرجیس . [ ب ِ ] (اِخ ) ستاره ایست و گویند مشتری است . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). ستاره ٔ مشتری . (ناظم الاطباء). هرمزد. اورمزد. زاوش . (یادداشت مؤلف ). سعد اکبر. و آن یکی از سیارات سبع است . برجیس بکسرو جیم عربی ستاره ٔ مشتری که بر فلک ششم تابد و سعد است و آنرا قاضی ف
برزش آبادلغتنامه دهخدابرزش آباد. [ ب ُ زِ ](اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه 451 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مشتریفرهنگ فارسی عمید۱. خریدار؛ کسی که چیزی میخرد.۲. (اسم) (نجوم) پنجمین و بزرگترین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ برجیس؛ هرمز؛ ژوپیتر.