برخوردفرهنگ فارسی عمید۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.⟨ برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
برخوردلغتنامه دهخدابرخورد. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (مص مرخم ) برخوردن . ملاقات . تصادم . ملاقی شدن . (از غیاث ).- بد برخورد ؛ ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.- برخورد خوبی نکردن ؛ نیک تلقی نکردن و به ترشروئی
برخوردcollisionواژههای مصوب فرهنگستانبرهمکنش حاصل از نزدیکی دو یا چند ذره در بازۀ زمانی کوتاه، که در آن تکانۀ کل ذرات پایسته میماند
برخوردimpactواژههای مصوب فرهنگستانتماس میان دو جسم که در جریان آن تکانه از یک جسم به جسم دیگر منتقل میشود
برخورددیکشنری فارسی به عربیاثر عليه , استقبال , اشتباک , اصطدام , حادثة , حطم , حي , ضربة , عنوان , لقاء , نزاع ، اِحْتکاکٌ
برخوردفرهنگ فارسی عمید۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.⟨ برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
برخوردلغتنامه دهخدابرخورد. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (مص مرخم ) برخوردن . ملاقات . تصادم . ملاقی شدن . (از غیاث ).- بد برخورد ؛ ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.- برخورد خوبی نکردن ؛ نیک تلقی نکردن و به ترشروئی
برخوردcollisionواژههای مصوب فرهنگستانبرهمکنش حاصل از نزدیکی دو یا چند ذره در بازۀ زمانی کوتاه، که در آن تکانۀ کل ذرات پایسته میماند
برخوردimpactواژههای مصوب فرهنگستانتماس میان دو جسم که در جریان آن تکانه از یک جسم به جسم دیگر منتقل میشود
برخورددیکشنری فارسی به عربیاثر عليه , استقبال , اشتباک , اصطدام , حادثة , حطم , حي , ضربة , عنوان , لقاء , نزاع ، اِحْتکاکٌ
خوش برخوردلغتنامه دهخداخوش برخورد. [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ص مرکب ) خوش معاشرت .خوش محضر. آنکه به وقت ملاقات رو خوش نشان دهد. نیک محضر. || کنایه از بشاش . (یادداشت مؤلف ).
دیربرخوردلغتنامه دهخدادیربرخورد. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) دیریاب . دیرانتقال . کندذهن . دیرفهم . بلید. (یادداشت مؤلف ).
خوش برخوردفرهنگ فارسی عمیدویژگی کسی که با خوشرویی و مهربانی با مردم روبهرو میشود؛ مردمدار؛ مهربان.
برخوردفرهنگ فارسی عمید۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.⟨ برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
برخوردلغتنامه دهخدابرخورد. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (مص مرخم ) برخوردن . ملاقات . تصادم . ملاقی شدن . (از غیاث ).- بد برخورد ؛ ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.- برخورد خوبی نکردن ؛ نیک تلقی نکردن و به ترشروئی