برسرلغتنامه دهخدابرسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه .<b
اندفاعدیکشنری عربی به فارسیني بوريا , بوريا , انواع گياهان خانواده سمار , يک پر کاه , جزءي , حمله , يورش , حرکت شديد , ازدحام مردم , جوي , جويبار , هجوم بردن , برسر چيزي پريدن , کاري را با عجله و اشتياق انجام دادن
Rushدیکشنری انگلیسی به فارسیهجوم بردن، یورش، حمله، یک پر کاه، تعجیل، جویبار، ازدحام مردم، فشار، خیز، بوریا، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید، جوی، برسر چیزی پریدن، خیز زدن
rushesدیکشنری انگلیسی به فارسیسر و صدا می کند، یورش، حمله، یک پر کاه، تعجیل، جویبار، ازدحام مردم، فشار، خیز، بوریا، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید، جوی، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن، خیز زدن
برسرلغتنامه دهخدابرسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه .<b
خاک برسرلغتنامه دهخداخاک برسر. [ ب َ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از محتاج ، آواره ، آفت زده . (آنندراج ). ذلیل : پر از درد نزدیک قیصر شدندابا ناله و خاک برسر شدند. فردوسی .از حسرت تو هست جهان پای درگلی در ماتم تو کیست فلک خاک برسری .
خاک برسرفرهنگ فارسی عمید۱. مصیبتدیده: ◻︎ پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاکبوس آن در (نظامی۳: ۴۲۴).۲. خوار؛ ذلیل. Δ در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب.⟨ خاکبرسر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بدبخت شدن؛ بیچاره شدن.
برسرلغتنامه دهخدابرسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه .<b
خاکبرسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره ۲. ذلیل، خوار ۳. زبون، توسریخور، مصیبترسیده، آفتزده