بره برهلغتنامه دهخدابره بره . [ ب ُرْ رَ / رِ ب ُرْ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) دارای شیارهای موازی .ناصاف و ناهموار. شکاف دار. (فرهنگ لغات عامیانه ).- بره بره شدن ؛ دارای شیارهای موازی گشتن چنانکه در جاده ها
براعتلغتنامه دهخدابراعت . [ ب َ ع َ ] (ع مص ) بُروع . (منتهی الارب ). تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فضیلت و کامل شدن در فضل و هنر. (غیاث اللغات ). || غالب آمدن : برع صاحبه ؛ غالب آمد بر صاحب خویش . (منتهی الارب ). || بالا رفتن : برع ا
ذوالمجدلغتنامه دهخداذوالمجد. [ ذُل ْ م َ ] (اِخ ) صاحب مجد. در عیون الانباء ابن اصیبعة ذیل شرح حال ابن البغونش آمده است : ثم انصرف الی طلیطلة و اتصل بها بامیرها الظافر اسماعیل بن عبدالرحمن بن اسماعیل بن عامربن مطرف بن ذی النون و حظی عنده و کان احد مدبری دولته قال و لقیته انا فیها بعد ذلک فی صدر
ذهبیلغتنامه دهخداذهبی . [ ذَ هََ ] (اِخ ) الشافعی (مصطفی ) (1280)هَ . ق . مصطفی بن السید حنفی بن حسن الذهبی المصری مولداً و منشا. اخذ عن العلامة الدمنهوری و الفضل الفضالی و علیهما تخرج . و عن الحبر القویسنی و النور الشنواتی و غیرهما حتی برع فی اکثر الفنون و ش
یراعةلغتنامه دهخدایراعة. [ ی َ ع َ ] (ع اِ) واحد یراع یعنی یک مگس شب تاب . (ناظم الاطباء). آنچه به شب چون آتش نماید.ج ، یراع . (مهذب الاسماء). کرم شب تاب . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). کمچه که مگسی است شب تاب . (منتهی الارب ). یکی کمچه . یکی مگس شب تاب . یکی کرم شب تاب . معرب پراه . کمیچه . پر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی . در نامه ٔ دانشوران آمده است که : در کتب تراجم حفّاظ و مشایخ محدّثین و مشاهیر مفسّرین این دانشور جلیل و هنرمند نبیل را هم ابوالخیر مینویسند و هم قزوینی و هم طال
متبرعلغتنامه دهخدامتبرع . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) نیکویی کننده برای رضای خدا. (فرهنگ فارسی معین ). دهش کننده ٔ چیزی که بر وی واجب نبود. (آنندراج ). دهشی که بر شخص واجب نباشد. یقال فعله متبرعاً؛ کرد آن کار را برای ثواب . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || به معنی فائق آمد
تبرعلغتنامه دهخداتبرع . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) چیزی بدادن که واجب نباشد بدادن آن . (تاج المصادر بیهقی ). تبرع بعطاء؛ دهش کردن بی آنکه آن دهش واجب باشد بر وی . (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی و کردن کاری که واجب نباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
ابرعلغتنامه دهخداابرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) بارع تر. تمام تر. سرآمدتر در فضل . برتر از دیگران در دانش و مانند آن . نیکوتر. || سطبرتر. هنگفت تر. ضخیمتر. || شدیدتر. اشدّ. سخت تر.