برغوفرهنگ فارسی عمید= بوق: ◻︎ آه سحر از نایژۀ صبح برآمد / بیجان به هوا چون نفس از لولهٴ برغو (آذری: مجمعالفرس: برغو).
برغولغتنامه دهخدابرغو. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) شاخ حیوان که از میان تهی باشد و آنرا مانند نفیری نوازند. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). شاخی باشد در میان تهی که آنرا مانند نفیر نوازند. (برهان ) (آنندراج ). سوزمای برغو. صفاره . شینه ٔ کلبان . (زمخشری ) <span class="
برغوواژهنامه آزادداستان سرای عاشقان را گویند/عاشیقی که با ساز دوتار و یا دیوان داستان سرایی میکند و داستان ها و افسانه های آمیانه ای چون کوراوغلو را روایت میکند.
برغیانلغتنامه دهخدابرغیان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 609 تن . آب آن از قنات و شغل اهالی زراعت و باغداریست . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).<br
برغیسلغتنامه دهخدابرغیس .[ ب ِ ] (ع ص ) بسیار شکیبا بر سختی و بی پروا از آن . و رجوع به برعیس شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
برغیللغتنامه دهخدابرغیل . [ ب ِ ] (ع اِ) ده ها و زمین ها که قریب آب باشند. || بلادی که مابین زمین با کشت و دشت واقع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن شهر که از یک سو کشت بود و از دیگر سوی دشت . (مهذب الاسماء). ج ، براغیل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).