برمرادلغتنامه دهخدابرمراد. [ ب َ م ُ ] (ق مرکب ) (از: بر + مراد) بحسب مراد و مقصود. (آنندراج ). موافق میل و خواهش .(ناظم الاطباء) : مدتی دراز بماندند تا کارراست شد و برمراد بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 537).
پیروزمندلغتنامه دهخداپیروزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) فیروزمند. مظفر. باپیروزی . منصور. فاتح . برمُراد. کامیاب : بنوعی دلم گشت پیروزمندکزآن گونه دیوی درآمد ببند.نظامی .
باکاملغتنامه دهخداباکام . (ص مرکب ) (از با+ کام ) برمراد. بامراد. پیروز. فیروز. کامیاب . فیروزمند. پیروزمند. مظفر : چو آگاهی آمد ز دانا بشاه که باکام و با شادی آمد ز راه . فردوسی .و بهرام با مالهای بسیار بازگشت پیروز و باکام [ از هن
کامجویلغتنامه دهخداکامجوی . (نف مرکب ) کامران . (آنندراج ). کامروا. کامیاب . برمراد و آرزو رسیده . طالب آمال و امانی : اگر دادده باشی ای نامجوی شوی بر همه آرزو کامجوی . فردوسی .امیران کامران ، دلیران کامجوی هزبران تیزچنگ ، سواران
دور زدنلغتنامه دهخدادور زدن . [ دَ / دُو زَ دَ ] (مص مرکب ) گردیدن . چرخیدن . چرخ زدن . طواف . گرد گشتن . گرد گردیدن . چرخ خوردن . (یادداشت مؤلف ). گرد خویش برآمدن . حرکت دورانی کردن . رجوع به دور و دوران و دور کردن شود.- دور زدن بحثی یا ام
مرادلغتنامه دهخدامراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رودکی .بقا بادش چنان کو را مراد است همی تا چرخ گردون