برمکانلغتنامه دهخدابرمکان . [ ب َ رَ ] (اِ) موی زهار باشد و آن بالای شرمگاه مرد و زن است و آنرا به عربی عانه گویند. (از برهان ). رمکان . رمه . رنب . رنبه . و رجوع به رمکان شود.
برمکیانلغتنامه دهخدابرمکیان . [ ب َ م َ ] (اِخ ) ج ِ برمکی . آل برمک . برامکه . خاندان ایرانی که اجداد آنان عنوان برمک داشتند. رجوع به آل برمک شود : جام کیان بدست شه زمزم مکیان شده برمکیان ز کوه چین گنج عطای شاه را.خاقانی .
گز برمکانلغتنامه دهخداگز برمکان . [ گ َب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز، واقع در 16 هزارگزی شمال باختری هفتگل و کنار راه اتومبیل رو هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 110 تن سکنه است . آب آنج
گز برمکانلغتنامه دهخداگز برمکان . [ گ َب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز، واقع در 16 هزارگزی شمال باختری هفتگل و کنار راه اتومبیل رو هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 110 تن سکنه است . آب آنج
برجایلغتنامه دهخدابرجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + جای ) ثابت . پایدار. برقرار. برمکان و برمحل . (ناظم الاطباء) : پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به برجا شود.
ازیبلغتنامه دهخداازیب . [ اِ ی َب ب ] (ع ص ) شدید. سخت : ازیب البأس . انّه لازیب البطش ؛ او سخت گیر است . (منتهی الارب ). || رکب ازیب ؛ برمکان فربی . زهار کلان . (منتهی الارب ).
گز برمکانلغتنامه دهخداگز برمکان . [ گ َب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز، واقع در 16 هزارگزی شمال باختری هفتگل و کنار راه اتومبیل رو هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 110 تن سکنه است . آب آنج