برنهادلغتنامه دهخدابرنهاد. [ ب َ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) (از: پیشوند بر + نهاد) بر قاعده و قانون . قانون . (ناظم الاطباء). || پس انداز. ذخیره . آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند : برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم .
بیرگندلغتنامه دهخدابیرگند. [ گ َ ] (اِخ ) بیرجند. شهری واقع در شرق خراسان که معرب آن بیرجند است : قطعه ٔ دیگر از آن بنده برددر نشابور آن پلید بدسیرخواند بر ترشیزیان و یکمنی زعفران بیرگندی کرد جر. پوربهای جامی (از انجمن آرا).ر
برنتلغتنامه دهخدابرنت . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان راستوپی بخش سوادکوه شهرستان قائمشهر. سکنه ٔ آن 600 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
برنتیلغتنامه دهخدابرنتی . [ ب َ رَ تا ] (ع ص ، اِ) مرد بدخو. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
نقش پذیرفتنلغتنامه دهخدانقش پذیرفتن . [ ن َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول نقش کردن . صورت و نقش چیزی را منعکس کردن . متأثر شدن : ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آزمایش را برنهد بر آب نگین .فرخی .
نظر برافکندنلغتنامه دهخدانظر برافکندن . [ ن َ ظَ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر انداختن . نگاه کردن . نگریستن : شیر فلک به گاو زمین رخت برنهدگر بر فلک نظر به معادا برافکند.خاقانی .
معمودیهلغتنامه دهخدامعمودیه . [ م َ دی ی َ / ی ِ ] (ع اِ) معمودیة. رجوع به معمودی و معمودانی و ماده ٔ قبل شود.- برکه ٔ معمودیه ؛ آبی که مسیحیان کودکان خود را طی مراسمی خاص در آن غسل دهند : ز آب چشم من ای د
حربگاهلغتنامه دهخداحربگاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) حرب جای . معرکة. میدان جنگ . مأزم . مأزق . (منتهی الارب ). معترک . (محمودبن عمر ربنجنی ). ملحمة. حربگه . رجوع به حرب جای شود : به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان .
لبادهلغتنامه دهخدالباده .[ ل ُب ْ با دَ / دِ / ل ُ دَ / دَ ] (اِ) چوبی که بر گردن گاو قلبه و گاو گردون گذارند. لُباد. (برهان ). چوبی که بر گردن گاو نهندتا ارابه و گردونه را بکشد. (آنندراج ) <s