بروملغتنامه دهخدابروم . [ بْرُم ْ / ب ُ رُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) برم ، که عنصری است نافلز بااثر. رجوع به برم و دایرة المعارف فارسی شود.
برومگویش اصفهانی تکیه ای: bešu(n) طاری: bešu(n) طامه ای: bošo(n) طرقی: bešo(n) کشه ای: bešo(n) نطنزی: bašo(n)
برومگویش خلخالاَسکِستانی: bušum دِروی: bə.šu.m شالی: bə.šum کَجَلی: bi.š.im کَرنَقی: bišim کَرینی: bišim کُلوری: bəšum گیلَوانی: bə.šum لِردی: bišim
برومگویش کرمانشاهکلهری: bečem گورانی: bečem سنجابی: bečem کولیایی: bečem زنگنهای: bečem جلالوندی: bečem زولهای: bečem کاکاوندی: bečem هوزمانوندی: bečem
بیروملغتنامه دهخدابیروم . (اِخ ) دهی از دهستان شاهولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که دارای 100 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
برویمگویش خلخالاَسکِستانی: bəšam دِروی: bə.š.am شالی: bə.šam کَجَلی: bə.š.âm کَرنَقی: bəšâm کَرینی: bəšâm کُلوری: bəšam گیلَوانی: bə.šam لِردی: bəšâm
برویمگویش کرمانشاهکلهری: bečɪm/ bečɪmen گورانی: bečɪm/ bečɪmen سنجابی: bečɪm/ bečɪmen کولیایی: bečɪm/ bečɪmen زنگنهای: bečɪm/ bečɪmen جلالوندی: bečɪm/ bečɪmen زولهای: bečɪmen کاکاوندی: bečɪmen هوزمانوندی: bečɪmen
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبرومند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب آبرو. آبرودار. رجوع به آبرومند شود.
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف ) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان ). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وصیت کرد و گفت ... ویرانی مکنید و درخت برومند را مبرید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).هم اندر دژش
برومندفرهنگ فارسی عمید۱. بالغ؛ رشید: جوان برومند.۲. بارور؛ باثمر؛ میوهدار؛ میودهدهنده: درخت برومند.۳. [قدیمی] خرم؛ شاداب: زمین برومند.۳. [قدیمی] کامیاب؛ برخوردار: شاه برومند.
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبرومند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب آبرو. آبرودار. رجوع به آبرومند شود.
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف ) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان ). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وصیت کرد و گفت ... ویرانی مکنید و درخت برومند را مبرید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).هم اندر دژش
برومندفرهنگ فارسی عمید۱. بالغ؛ رشید: جوان برومند.۲. بارور؛ باثمر؛ میوهدار؛ میودهدهنده: درخت برومند.۳. [قدیمی] خرم؛ شاداب: زمین برومند.۳. [قدیمی] کامیاب؛ برخوردار: شاه برومند.
تئوبروملغتنامه دهخداتئوبروم . [ ت ِ ءُ رُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) تئوبروما. در کتب علمی مستعمل است . نوعی گیاه از خانواده ٔ «مالواسه » مخصوص نواحی گرم که از بسیاری از اقسام آن کاکائو گیرند. گل گلاب در گیاه شناسی ذیل کلمه ٔ «تئوبروما-کاکائو» آرد: دارای میوه هائی بطول 10</sp