برپوشلغتنامه دهخدابرپوش . [ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند مقابل زیرپوش . (یادداشت بخط مؤلف ). بالاپوش . روپوش .
بیروزلغتنامه دهخدابیروز. (اِ) فیروزه . سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت . (برهان ) (از رشیدی ). سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشه ٔ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود. (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروزکه فیروزه نمیدانم ز بیروز.<
بروزدیکشنری عربی به فارسیپيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , جلو رفتن (بيشتر با يا مانندان بکارميرود) , پيش رفتگي , پيش امدگي , برجسته , قلنبه , واريز نشده
پوشلغتنامه دهخداپوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده
زبرپوشلغتنامه دهخدازبرپوش . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) بالاپوش . زیرا که زبر به معنی بالاست . (انجمن آرا) (آنندراج ). لباسی که بالای لباسهای دیگر پوشند. (فرهنگ نظام ). بالاپوش . (ناظم الاطباء). جامه ٔ رویین . دثار. روی پوش : فراوان پرستنده پیشش بپای ز زربفت پوشیده مکی
عنبرپوشلغتنامه دهخداعنبرپوش . [ عَم ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) عنبرپوشیده . آلوده به عنبر. عنبرآلود : عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش او.صائب (از آنندراج ).