بارکاولغتنامه دهخدابارکاو. (ص ) موزون . هماهنگ . موافق : نکرده یکدمی آهنگ موزون نباشد بارکاو ساز گردون . (شعوری ج 1 ورق 188).کنسرت موزون و هماهنگ . (دِمزن : بارگاو)
برقولغتنامه دهخدابرقو. [ ] (اِ) برقو و ترقو ظاهراً قسمی نسیج و جامه بوده است و این کلمه در دو مصرع از اشعار سوزنی بجای مانده است چنین : برقوبافا ز تار ترقوی تو من ترقوبافا گهی که کار آغازی .(از یادداشت مؤلف ).
برکاویدنلغتنامه دهخدابرکاویدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کاویدن . کندن و کاویدن . || قطعه کردن و بخش کردن جامه و خربوزه . (ناظم الاطباء). || برکاریدن . رجوع به برکاریدن و کاریدن شود.
برکاویدنلغتنامه دهخدابرکاویدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کاویدن . کندن و کاویدن . || قطعه کردن و بخش کردن جامه و خربوزه . (ناظم الاطباء). || برکاریدن . رجوع به برکاریدن و کاریدن شود.