برکشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. بالا کشیدن؛ بالا بردن.۲. بیرون آوردن.۳. تربیت کردن.۴.پروردن.۵. کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن.
برکشیدنلغتنامه دهخدابرکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . استخراج کردن . برآوردن . بیرون کردن . بالا کشیدن . بیرون آوردن . (ناظم الاطباء). خارج ساختن . (یادداشت مؤلف ) : لعل می را ز درج خم برکش در کدونیمه کن به
برکشیدنفرهنگ فارسی معین( ~. کِ دَ) (مص م .) 1 - بالا کشیدن چیزی . 2 - پیشرفت کردن ، بلند مرتبه ساختن . 3 - چین دار کردن .
برکشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. بالا کشیدن؛ بالا بردن.۲. بیرون آوردن.۳. تربیت کردن.۴.پروردن.۵. کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن.
برکشیدنلغتنامه دهخدابرکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . استخراج کردن . برآوردن . بیرون کردن . بالا کشیدن . بیرون آوردن . (ناظم الاطباء). خارج ساختن . (یادداشت مؤلف ) : لعل می را ز درج خم برکش در کدونیمه کن به
برکشیدنفرهنگ فارسی معین( ~. کِ دَ) (مص م .) 1 - بالا کشیدن چیزی . 2 - پیشرفت کردن ، بلند مرتبه ساختن . 3 - چین دار کردن .
دست برکشیدنلغتنامه دهخدادست برکشیدن . [ دَ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دست برداشتن . دست برآوردن . بلند کردن دست : نه صاحبدلان دست برمی کشندکه سررشته از غیب درمی کشند.سعدی (کلیات ص 31
حساب برکشیدنلغتنامه دهخداحساب برکشیدن . [ ح ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن حساب . (ارمغان آصفی ) : بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض یک قلم باید حساب آرزوها برکشید. مخلص کاشی (از ارمغان آصفی ).|| پرس و جو کردن . به کار کسی رسیدگی کردن
حسام برکشیدنلغتنامه دهخداحسام برکشیدن . [ ح ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شمشیر کشیدن : احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک فردا به روز جنگ و جفا برکشی حسام .ناصرخسرو.
خاک برکشیدنلغتنامه دهخداخاک برکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خاک برکشیدن از چاه یعنی لاروبی کردن چاه . پاک کردن چاه . شاو.