برستنلغتنامه دهخدابرستن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص ) رستن . رهایی یافتن . رها شدن . خلاص شدن . مستخلص شدن . نجات یافتن . تخلص : گمان برد کز بخت وارون برست نشد بخت وارون از آن یک بدست . ابوشکور.تنی چند از موج دریا برست رسیدند نزدیکی آب
برگشتنلغتنامه دهخدابرگشتن . [ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردیدن . رجعت کردن . (ناظم الاطباء). مقابل رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). بازگشتن . واگشتن . مراجعت کردن . عودت کردن . عود کردن . بازآمدن . بازپس آمدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع . عودت . احریراف . اًزدهاف . اًصماء. اصطبان . انحیاز. انصبان . تَ
برگشتنلغتنامه دهخدابرگشتن . [ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردیدن . رجعت کردن . (ناظم الاطباء). مقابل رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). بازگشتن . واگشتن . مراجعت کردن . عودت کردن . عود کردن . بازآمدن . بازپس آمدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع . عودت . احریراف . اًزدهاف . اًصماء. اصطبان . انحیاز. انصبان . تَ
خواب برگشتنلغتنامه دهخداخواب برگشتن . [ خوا /خا ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دور کردن خواب . (آنندراج ). دور شدن خواب است . (آنندراج ) : از آن وقتی که بر خوابم گذشتی سخت بی تابم به آن بیمارمی مانم که او را خواب برگردد. <p cla
نظر برگشتنلغتنامه دهخدانظر برگشتن . [ ن َ ظَ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تغییر عقیده و روش دادن . عدول کردن . || به خشم آمدن . راندن : یارب نظر تو برنگرددبرگشتن روزگار سهل است .
برگشتنلغتنامه دهخدابرگشتن . [ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردیدن . رجعت کردن . (ناظم الاطباء). مقابل رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). بازگشتن . واگشتن . مراجعت کردن . عودت کردن . عود کردن . بازآمدن . بازپس آمدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع . عودت . احریراف . اًزدهاف . اًصماء. اصطبان . انحیاز. انصبان . تَ
گرد برگشتنلغتنامه دهخداگرد برگشتن . [ گ ِ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دور زدن . گردیدن . جولان . طوف . طواف . (ترجمان القرآن ). تدویم . تداوم . (منتهی الارب ) : به بیشه درون گرد برگشت شاه همه کرد هر جای لختی نگاه . فردوسی .اندرآمد به باغ با