بریدگی میانگاهmedian openingواژههای مصوب فرهنگستانمحلی از میانگاه که امکان دور زدن و عبور از عرض معبر را فراهم سازد متـ . بریدگی 2
برشفرهنگ فارسی معین(بُ رِ) 1 - (اِمص .) بریدن ، بریدگی . 2 - کنایه از: زرنگی ، کاردانی و توانایی زیاد در انجام کاری . 3 - ( اِ.) روش بریدن پارچه متناسب با لباس مورد نیاز.
قطیعهفرهنگ فارسی معین(قَ عَ یا عِ) [ ع . قطیعة ] (اِ.) 1 - جدایی ، بریدگی . 2 - گلة گاوان و گوسفندان . 3 - لشکر. 4 - قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند. ج . قطایع .
بریدگیلغتنامه دهخدابریدگی . [ ب ُ دَ / دِ ] (حامص ) شکاف . برش . قطع. جدائی . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی بریده . (یادداشت دهخدا). انقطاع . تشریف . فرض . قصار: أصدف ؛ بریدگی کوه . (منتهی الارب ). جَدَع ؛ بریدگی بینی و جز آن . جَدعة؛ باقیمانده ٔ بریدگی . جذمة
بریدگیدیکشنری فارسی به انگلیسیcleft, cut, incision, indentation, laceration, nick, notch, recess, rift, severance, slash
گوش بریدگیلغتنامه دهخداگوش بریدگی . [ ب ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب )قطع گوش . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی گوش بریده .
بریدگیلغتنامه دهخدابریدگی . [ ب ُ دَ / دِ ] (حامص ) شکاف . برش . قطع. جدائی . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی بریده . (یادداشت دهخدا). انقطاع . تشریف . فرض . قصار: أصدف ؛ بریدگی کوه . (منتهی الارب ). جَدَع ؛ بریدگی بینی و جز آن . جَدعة؛ باقیمانده ٔ بریدگی . جذمة