بریزنلغتنامه دهخدابریزن . [ ب َ زَ ] (اِ) بریجن . تنور کماج پزی . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به بریجن شود.
بریزنلغتنامه دهخدابریزن .[ ب ِ زَ ] (اِ) پرویزن ، که به عربی غربال و هلهال گویند. || ترشی پالا. || تابه که از گل ساخته باشند و بر بالای آن نان پزند. (برهان ).
برزنفرهنگ فارسی عمید۱. قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه؛ کوی؛ محله.۲. شعبهای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی میکند.
برزنلغتنامه دهخدابرزن . [ ب َ زَ ] (اِ) برزین . کوی . (صحاح الفرس ). کوچه و محله . (برهان ). کوچه . (غیاث اللغات ). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی ). محلت . (صحاح الفرس ). قسمی از شهر. محله : آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی . <p class="author
بریجنلغتنامه دهخدابریجن . [ ب َ ج َ ] (اِ) تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. (از برهان ) (آنندراج ). و رجوع به برزن و بریزن شود. || تابه ای که از گل سازند و بر زبر آن نان پزند. (از آنندراج ). بَریزَن . برزن .
بریجنفرهنگ فارسی معین(بِ جَ) (اِ.) = بریزن . برزن : تابة گلین یا سفالین که روی آن نان پزند؛ اجاق ، تنور.
لاپرادلغتنامه دهخدالاپراد. (اِخ ) ویکتور ریشار دو. نام شاعر فرانسوی . مولد مُنت بریزُن (لوار) (1812-1883 م .).
منبریزنلغتنامه دهخدامنبریزن . [ مُم ْ زُ ] (اِخ ) مون بریزن . مرکز ولایتی است در ایالت لوار که بر کنار رود ویززی واقع است و 10123 تن سکنه و کلیسائی از قرون سیزده و پانزده میلادی و کارخانه ٔ تصفیه ٔ فلزات دارد. ولایت منبریزن از ده بخش و <span class="hl" dir="ltr"
تابهلغتنامه دهخداتابه . [ب َ / ب ِ ] (اِ) (از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نی
منبریزنلغتنامه دهخدامنبریزن . [ مُم ْ زُ ] (اِخ ) مون بریزن . مرکز ولایتی است در ایالت لوار که بر کنار رود ویززی واقع است و 10123 تن سکنه و کلیسائی از قرون سیزده و پانزده میلادی و کارخانه ٔ تصفیه ٔ فلزات دارد. ولایت منبریزن از ده بخش و <span class="hl" dir="ltr"