قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
بارگُنجـ دوبهبَرcontainer barge carrierواژههای مصوب فرهنگستانکشتیای که برای حمل همزمان دوبه و بارگُنج طراحی و ساخته شده است
بری بریفرهنگ فارسی عمیدبیماریای که بر اثر کمبود ویتامین B در بدن بروز میکند و عوارض آن عبارت است از اختلالات قلبی، التهاب اعصاب، و لاغری.
بریلغتنامه دهخدابری ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب ). بیزار. (دهار). بی جرم . (نصاب ). خِلْو. طِلق . (منتهی الارب ). ج ، بَریئون ، بُرَآء، بِراء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، بُراء، بِراء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اًننی
بریلغتنامه دهخدابری . [ ب َ ] (از ع ، ص ) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور : بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری . فرخی .بری دان ز افعال چرخ برین رانشاید ز دانش نکوهش بری را. ناصرخسرو.</
بریلغتنامه دهخدابری . [ ب َ را ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ). خاک روی زمین . (دهار). تراب . (اقرب الموارد).
دبریلغتنامه دهخدادبری . [ دَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به دبر که قریه ای است از قراء صنعاء یمن . (الانساب سمعانی ).
دبریلغتنامه دهخدادبری . [ دَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به دَبَر که دهی است به یمن و از آنجاست اسحاق بن ابراهیم بن عباد محدث . (منتهی الارب ).
دبریلغتنامه دهخدادبری . [ دَ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) رائی که بعد فوت حاجت در دل آید. (منتهی الارب ). || نماز که در آخر وقت گزارده شود. (و در این معنی بسکون وسط نیز آید نه بفتحین که آن لحن محدثان است ). (منتهی الارب ).
دلاک قبریلغتنامه دهخدادلاک قبری . [ دَل ْ لا ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق ، بخش قره آغاج ، شهرستان مراغه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دلبریلغتنامه دهخدادلبری . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلبر. کار دلبر. دلربائی . تسلی و دلنوازی . زیبایی و دلربائی که صفت معشوق است : یکی دخترش بود کز دلبری پری را به رخ کردی از دل بری . اسدی .چه خوانند این بهار دلبری را<br