پای بر پی کسی نهادنلغتنامه دهخداپای بر پی کسی نهادن . [ ب َ پ َ / پ ِ ی ِ ک َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از متابعت و پیروی کردن باشد. (برهان ).
پای بر سنگ آمدنلغتنامه دهخداپای بر سنگ آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیش آمدن مخاطره ای باشد. (برهان ). عائق ومانعی صعب ، املی را بدل به یأس کردن . نومید شدن .
برپای ایستادنلغتنامه دهخدابرپای ایستادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) به کاری قیام کردن : چون بجز بندگی ندیدم رای ایستادم چو بندگان برپای .نظامی .
برپای جستنلغتنامه دهخدابرپای جستن . [ ب َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) بزور پا برجستن . (آنندراج ). ناگهان جهیدن و بحالت ایستاده درآمدن : چو شاه آنچنان دید برپای جست گرفتش سر دست رستم بدست .
بپا شدنلغتنامه دهخدابپا شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر پا شدن . پا شدن . برخاستن . بر پای شدن . راست ایستاده شدن . (آنندراج ). راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || بمجاز، آفریده ش
ازلیماملغتنامه دهخداازلیمام . [ اِ ] (ع مص ) ازلئمام . زود برگشتن . (منتهی الارب ). || کوچ کردن . || بر پای شدن چیزی . || بلند برآمدن روز. (منتهی الارب ).- ازلیمام ضُحی ؛ بلند برآ
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس