بزاختنلغتنامه دهخدابزاختن . [ ب ُ ت َ ] (مص ) گداختن . بزازیدن . (آنندراج ). گداختن . ذوب کردن . صاف کردن . (ناظم الاطباء).
بزازیدنلغتنامه دهخدابزازیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) همان بزاختن بمعنی گداختن است . (آنندراج ). رجوع به بزاختن شود.
بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) گداختن و ذوب کردن . (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است . رجوع به بزاختن و بزازیدن شود.