بزرگرلغتنامه دهخدابزرگر. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) برزگر.زارع . کشتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به برزگر شود.
بزرگارلغتنامه دهخدابزرگار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بزرگر. بُستان کار. برزیگر. زارع . حارث . (یادداشت بخط دهخدا).
بزرگراهexpresswayواژههای مصوب فرهنگستانراهی عمدتاً برای تردد گذری با دو سوارهروِ مجزا که دسترسی به آن محدود و تقاطعهای آن معمولاً غیرهمسطح است
بزرگارلغتنامه دهخدابزرگار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بزرگر. بُستان کار. برزیگر. زارع . حارث . (یادداشت بخط دهخدا).
براهلغتنامه دهخدابراه . [ ب ُ ] (ص ) با زیب و نیکویی . (صحاح الفرس ). زیب و نیکویی بود بمردم و غیره . (لغت نامه ٔ اوبهی ). مناسب . نیکو. (فرهنگ لغات شاهنامه ) : رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه . بوالمثل .کارز
بزرگراهexpresswayواژههای مصوب فرهنگستانراهی عمدتاً برای تردد گذری با دو سوارهروِ مجزا که دسترسی به آن محدود و تقاطعهای آن معمولاً غیرهمسطح است
بزرگراه اطلاعاتیinformation highwayواژههای مصوب فرهنگستانمسیر عمدۀ تبادل اطلاعات میان سامانههای مختلف، معمولاً در اینترنت، با سرعت بالا