بزرگوار شدنلغتنامه دهخدابزرگوار شدن . [ ب ُ زُرْگ ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بزرگی یافتن . ببزرگی رسیدن . تکبر. مجد. نَوْه . (تاج المصادر بیهقی ). جلال . جلالة. مجد. وساطه . استعلاء. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رجوع به بزرگ و بزرگوار شود.
بزرگوارلغتنامه دهخدابزرگوار. [ ب ُ زُرْگ ْ ] (ص مرکب ) کبیر و عظیم . شریف . فاضل . باشکوه . توانا. نجیب . مشهور. علی . جبار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مجمل اللغة). متکبر. عالی . متعالی . کبیر. (السامی ). ماجد. مجید. (ربنجنی ). کریم . (محمودبن عمر). نبیه . (زمخشری ). مزیدعلیه بزرگ . (به
بزرگواردیکشنری فارسی به انگلیسیgenteel, gracious, grand, largehearted, laureate, magnanimous, manly, noble, obliging, reverend, serene
بزرگوارلغتنامه دهخدابزرگوار. [ ب ُ زُرْگ ْ ] (ص مرکب ) کبیر و عظیم . شریف . فاضل . باشکوه . توانا. نجیب . مشهور. علی . جبار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مجمل اللغة). متکبر. عالی . متعالی . کبیر. (السامی ). ماجد. مجید. (ربنجنی ). کریم . (محمودبن عمر). نبیه . (زمخشری ). مزیدعلیه بزرگ . (به
بزرگواردیکشنری فارسی به انگلیسیgenteel, gracious, grand, largehearted, laureate, magnanimous, manly, noble, obliging, reverend, serene
بزرگوارلغتنامه دهخدابزرگوار. [ ب ُ زُرْگ ْ ] (ص مرکب ) کبیر و عظیم . شریف . فاضل . باشکوه . توانا. نجیب . مشهور. علی . جبار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مجمل اللغة). متکبر. عالی . متعالی . کبیر. (السامی ). ماجد. مجید. (ربنجنی ). کریم . (محمودبن عمر). نبیه . (زمخشری ). مزیدعلیه بزرگ . (به
بزرگواردیکشنری فارسی به انگلیسیgenteel, gracious, grand, largehearted, laureate, magnanimous, manly, noble, obliging, reverend, serene