بزندلغتنامه دهخدابزند. [ ب َ زِ ] (اِ) گیاهی خوشبوی بهاری .(شرفنامه ٔ منیری ). || بستان . (مفاتیح ).
بجندلغتنامه دهخدابجند. [ ب َ ج َ ] (اِ) (در زبان هروی ) برغست . (ریاض الادویه ). پژند. موجه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قنابری . مچه . پجند. (مهذب الاسماء ذیل قنابری ). بژند. غملول . (بحر الجواهر). رجوع به پژند شود.
بجندلغتنامه دهخدابجند. [ ب ِ ج َ] (اِخ ) دهی از دهستان هریس شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 1855 تن ، آب از چشمه و چاه . محصول آن غلات ، بزرک شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
بزندارلغتنامه دهخدابزندار. [ ب َ زِ ] (اِ) بلغت زند و پازند پنجره و محجری باشد که در پیش آستان در سازند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پنجره و تاری که پیش آستان در سازند. (یادداشت بخط دهخدا).
بزندگیلغتنامه دهخدابزندگی . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (حامص )حالت و چگونگی بزنده . رجوع به بزنده و بزیدن شود.
بزندارلغتنامه دهخدابزندار. [ ب َ زِ ] (اِ) بلغت زند و پازند پنجره و محجری باشد که در پیش آستان در سازند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پنجره و تاری که پیش آستان در سازند. (یادداشت بخط دهخدا).
بزندگیلغتنامه دهخدابزندگی . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (حامص )حالت و چگونگی بزنده . رجوع به بزنده و بزیدن شود.
دبزندلغتنامه دهخدادبزند. [ دُ زَ ] (اِخ ) دبزن . رجوع به دبزن شود. (معجم البلدان ). و نیز رجوع به دبزان شود. (سمعانی ).