بسارنگلغتنامه دهخدابسارنگ . [ ] (اِخ ) نام سلطانی در شعررودکی که در دلداری ممدوح از بند گوید : زود از پی آرام پدید آید آشوب زود از پی آشوب پدید آید آرام سلطان بسارنگ شنیدی که چه کردست کو را به مصاف اندر بگرفته به صمصام او عاصی و بداصل و تو با اصل و اط
باسورینلغتنامه دهخداباسورین . (اِخ ) ناحیه ای است از توابع موصل در مشرق دجله که دراخبار حمدان از آن ذکری رفته است . (معجم البلدان ). و رجوع به مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198 شود.
بیسارانلغتنامه دهخدابیساران . (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود شهرستان سنندج با 2036 تن سکنه . (دائرة المعارف فارسی ).
بسیارانلغتنامه دهخدابسیاران . [ ب ِ ] (ص ، اِ) جماعت . مردم . (آنندراج ). جماعت مردمان و مردمان انبوه . (ناظم الاطباء). کسان بسیار : دارم آن سر که سری در قدمت اندازم وین خیالیست که اندر سر بسیاران است . سلمان (از آنندراج ).بهر آنکه بس
بشاریانلغتنامه دهخدابشاریان . [ ] (اِخ ) خاندان ... مردمان متمول بوده اند و از ایشان خواجه عزالدین بشاری و خواجه ٔ صاحب نعمت بود. رجوع به تاریخ گزیده چ کمبریج 1328هَ . ق . ص 844 و تاریخ ادبیات برون ج 3