بسراطلغتنامه دهخدابسراط. [ ب ِ ] (اِخ ) شهر تماسیح در مصرنزدیک دمیاط از کوره مهلیة. (از معجم البلدان ). شهری نهنگ ناک نزدیک دمیاط. (ناظم الاطباء). و بدانجا نهنگ بسیار باشد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
بشرودلغتنامه دهخدابشرود. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از کوره های بطن الریف در مصر است . (از معجم البلدان ). شهری در مصر. (ناظم الاطباء).
استسلام مقيّد بشروطدیکشنری عربی به فارسیتوافق مشروط , تسليم شدن مشروط , صلح مشروط , سازش مشروط , صلح مقيد
بسرهلغتنامه دهخدابسره . [ ب ُ رَ / ب ُ س ُ رَ ] (ع اِ) بسرة، یک غوره ٔ خرما. واحدبسر. ج ، بُسَرات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج ). || آفتاب بوقت برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مرکب همایون در آغاز بس
مبسراتلغتنامه دهخدامبسرات . [ م ُ ب َس ْ س ِ ] (ع ص ، اِ) بادهایی که وزیدن آن را دلیل باران دانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.