بسریلغتنامه دهخدابسری . [ ب ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ عم زاده احمدبن عبدالرحمن محدث بود. (از منتهی الارب ).
بسریلغتنامه دهخدابسری . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوعبید محمدبن حسان بن بسری حسانی زاهد، او را گفتاریست در طریقت و کراماتی . وی از سعیدبن منصور خراسانی و دیگران ... حدیث کرد. و گروهی از وی روایت دارند. (از معجم البلدان ). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود.
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ] (اِخ ) امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است . (از منتهی الارب ).
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ری ی ] (ع اِ) یکی بیاسرة. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسرة شود.
بسریالغتنامه دهخدابسریا. [ ب ِ رِ ] (اِ) به لغت زند و پازند گوشت را گویند و به عربی لحم خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). هزوارش ، بسریا .
خاک بسریلغتنامه دهخداخاک بسری . [ ب ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل خاک بسری کردن . عمل آرامیدن زن با شوی (در تداول زنان عامی ). عمل با حلال خود آرمیدن . عمل آرامیدن با زن .
خاک بسری کردنلغتنامه دهخداخاک بسری کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن زن با شوی . آرامیدن با زن . || به اصطلاح عوام مشهد، لواط.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن سلاّم رطبی . از شافعیه . او روایت از ابوالقاسم بسری کند.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بسری بندار، مکنّی به ابوالقاسم . محدث است . رجوع به ابوالقاسم (علی بن ...) شود.
بسریالغتنامه دهخدابسریا. [ ب ِ رِ ] (اِ) به لغت زند و پازند گوشت را گویند و به عربی لحم خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). هزوارش ، بسریا .
خاک بسریلغتنامه دهخداخاک بسری . [ ب ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل خاک بسری کردن . عمل آرامیدن زن با شوی (در تداول زنان عامی ). عمل با حلال خود آرمیدن . عمل آرامیدن با زن .