بشوشلغتنامه دهخدابشوش . [ ب ِ ] (ص ) فریب دهنده در تجارت و سوداگری . (ناظم الاطباء). مکاس کردن در بیع؛ ای تأخیرکردن و فروختن تا بها زیاده شود. (مؤید الفضلاء).
بسوزگویش خلخالاَسکِستانی: bəsəj دِروی: bə.səj شالی: bəsəj کَجَلی: bu.suj کَرنَقی: busuj کَرینی: busuj کُلوری: bəsəj گیلَوانی: bəsəj لِردی: busuj
سپاسفرهنگ فارسی عمید۱. حمد؛ ثنا؛ درود؛ ستایش.۲. شکر: ◻︎ سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردمشناس (نظامی۵: ۸۳۱)، ◻︎ هنوزت سپاس اندکی گفتهاند / ز بیورهزاران یکی گفتهاند (سعدی۱: ۱۷۴)، ◻︎ به این سپاس که مجلس منوّرست به دوست / گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز (حافظ: ۵۲۲).۳. لطف؛ شفقت.۴. [قدیم
سپاسلغتنامه دهخداسپاس . [ س ِ ] (اِ) پهلوی «سپاس » ، ارمنی «سپاس - ام » (خدمت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع معین ). حمد و شکر و نعمت . (برهان ) (غیاث ). حمد. (دهار) : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین بر دری ره شناس . دقیقی .سپاس تو گوش
سازلغتنامه دهخداساز. (اِ) ساختگی کارها. (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). سامان . (غیاث ) (جهانگیری ). سامان و سرانجام . چنانکه گویند ساز و برگ و ساز و سرانجام . (آنندراج ). آمادگی . ساخت . ساختگی : به روز هیچ نبینم ترا به شغل و به سازبه ش
بسوزگویش خلخالاَسکِستانی: bəsəj دِروی: bə.səj شالی: bəsəj کَجَلی: bu.suj کَرنَقی: busuj کَرینی: busuj کُلوری: bəsəj گیلَوانی: bəsəj لِردی: busuj
بسوزگویش کرمانشاهکلهری: beseze گورانی: beseze سنجابی: beseze کولیایی: beseze زنگنهای: beseze جلالوندی: besoze زولهای: besoze کاکاوندی: besoze هوزمانوندی: besoze
خودبسوزلغتنامه دهخداخودبسوز. [ خوَدْ / خُدْ ب ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده در آذربایجان . (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). آنرا خودیسوز هم گویند.