بشاپورلغتنامه دهخدابشاپور. [ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) (نهر...) رودیست بزرگ بشهر بشاپور فارس و آبش ، (آب شهر بشاپور) از رود بزرگ که بدین شهر بازخوانند. (نزهةالقلوب چ 1331 هَ . ق . لیدن ص 126). و آب آن
بشاپورلغتنامه دهخدابشاپور. [ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) شاپور. بشاور. بشاوپور. بشاوور. این کلمه در اصل به شاپور یا. وه شاپور بمعنی شاپورنیک است . کرسی نشین قدیم کوره شاپورخره ٔ فارس است . رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337</s
بیشاپورلغتنامه دهخدابیشاپور. (اِخ ) شهری در نواحی فارس . (یادداشت مؤلف ) : سپهداری بگیلان رفت و گرگان ...یکی دیگر به بیشاپور و شیرازیکی دیگر به خوزستان و اهواز. (ویس و رامین ).بشاوور. بشاپور، از اعمال کوره ٔ شاپورخره . بشاپور را
بشاورلغتنامه دهخدابشاور. [ ب َ وَ ] (اِخ ) جایی در پارس : نی شابور از پارس است بشاور خوانند. (مجمل التواریخ والقصص ص 64). رجوع به بشاپور و نی شابور شود.
بیسورلغتنامه دهخدابیسور. (اِخ ) نام شهری است غیرمعلوم . (برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). شاید مصحف میسور (هندوستان ) باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بجایی که بیسور بد نام آن فرودآمدند آن دو خیل گران .حکیم زجاجی (از جهانگیری ).<
بیسورلغتنامه دهخدابیسور. (ص مرکب ) (از: بی + سور) بی باره . بی حصار: شهر بیسور؛ شهری که در اطراف آن دیوار نباشد.
بیشاپورلغتنامه دهخدابیشاپور. (اِخ ) شهری در نواحی فارس . (یادداشت مؤلف ) : سپهداری بگیلان رفت و گرگان ...یکی دیگر به بیشاپور و شیرازیکی دیگر به خوزستان و اهواز. (ویس و رامین ).بشاوور. بشاپور، از اعمال کوره ٔ شاپورخره . بشاپور را
بشاورلغتنامه دهخدابشاور. [ ب َ وَ ] (اِخ ) جایی در پارس : نی شابور از پارس است بشاور خوانند. (مجمل التواریخ والقصص ص 64). رجوع به بشاپور و نی شابور شود.
بشاوپورلغتنامه دهخدابشاوپور. [ ب َ ] (اِخ ) اصل کوره شاپورخوره (بشاور). رجوع به بشاپور و بشاور و فارسنامه ٔ ابن البلخی چ 1339 هَ . ق . کمبریج ص 141 شود.
جرهلغتنامه دهخداجره . [ رَ ] (اِخ ) نهر جره از ماصرم برخیزد و نخست مسجان را آب دهد و برود و جره و نواحی آن را آب دهد و بعضی از روستای غندجان پس با نهر بشاپور آمیخته شود و در دریا افتد. (از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 151). رجوع بجره شود.