بشوشلغتنامه دهخدابشوش . [ ب ِ ] (ص ) فریب دهنده در تجارت و سوداگری . (ناظم الاطباء). مکاس کردن در بیع؛ ای تأخیرکردن و فروختن تا بها زیاده شود. (مؤید الفضلاء).
بسوزگویش خلخالاَسکِستانی: bəsəj دِروی: bə.səj شالی: bəsəj کَجَلی: bu.suj کَرنَقی: busuj کَرینی: busuj کُلوری: bəsəj گیلَوانی: bəsəj لِردی: busuj
بسوزگویش کرمانشاهکلهری: beseze گورانی: beseze سنجابی: beseze کولیایی: beseze زنگنهای: beseze جلالوندی: besoze زولهای: besoze کاکاوندی: besoze هوزمانوندی: besoze
اسورحیدونلغتنامه دهخدااسورحیدون . [ اَ حیدْ دو ] (اِخ ) یا اسورحیدین پادشاه آشور و او پس از سناخریب بر تخت نشست . و پادشاه عیلام ، خوم بان خالداش دوّم ، چون آشور را در جاهای دیگر مشغول دید، در مملکت بابل تاخت و تازهائی کرد، تا شهر شیپ پار پیش رفت ، و با غنائمی بشوش بازگشت (<span class="hl" dir="lt
مبشوشلغتنامه دهخدامبشوش . [ م َ ](ع ص ) تازه روی و شادمان . (آنندراج ). بابشاشت و شادمانی و تازه رویی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
قربشوشلغتنامه دهخداقربشوش . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) رخت ِ خانه . (منتهی الارب ). قماش بیت . (اقرب الموارد).