بصاللغتنامه دهخدابصال . [ ب َص ْ صا ] (ع ص ) پیازفروش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
بساللغتنامه دهخدابسال . [ ب َ ] (ع مص ) شجاع و دلیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دزی ج 1) (از متن اللغة). رجوع به بسالت شود.
سال بساللغتنامه دهخداسال بسال . [ ب ِ ] (ق مرکب ) سالهای متوالی . سالهای پی در پی . سال از پس سال : مال قوی که با وی نهاده آید سال بسال میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399).- امثال :سال بسال د
بشولفرهنگ فارسی عمید۱. = بشولیدن۲. بشولنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ کاربشولی که خِرَد کیش شد / از سر تدبیر و خِرَد بیش شد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
جاروتلغتنامه دهخداجاروت . (ع اِ) ابن بصال گوید: ابزاری است که زمین را با آن تسطیح کنند و بوسیله ٔ گاو بکار میرودو کشاورزان با آن سر و کار دارند. (دزی ج 1 ص 168).