بصطیلغتنامه دهخدابصطی . [ ] (ع اِ) قبلان بصطی . پلنگ . (دزی ج 1 ص 92). در ترکی قَپلان بمعنی ببر. (دزی ج 2 ص 305).
شبکۀ بستهایpacket-based networkواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای که میان نقاط انتهایی آن مداری برقرار نمیشود و اطلاعات آن در بستکهای کوچکی بهسوی مقصد هدایت میشود
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست ) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانساب ).
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل . وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار بسیار دارد. (از یتیمةالدهر ثعالبی ج 4 ص 303 و <s
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . (از لباب الانساب ). و رجوع به بستی ، صفت نسبی شود.
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه به بست نشسته است : شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س ) بیرون کشید. متحصن .